در يك شــــب زيباي بهاري رفتيم براي خواستگاري
بعد از دو سه بار رفت و آمد دوران مجردي سر آمد
مهريه هزلر ســــــكه داديم قول عرفات و مكه داديم
يك تكه زمين در ســــمرقند يك باب مغازه روز پيوند
يك باغ حوالــــــي بـــخارا يك خـانه كنار ملك دارا
يك خودروي صفر و پول بسيار يك عالمه خرج، پول تالار
سرويس طلاي خالص و ناب هر سال سفر به آن ور آب
پنجاه هزار شــــــاخه ي گل ويلاي شمال ، سمت بابل
گفتيم بس است يا كه اكن مهريه كنيم نصف تهرون؟؟
هرچند كه نيست در توانم كي داده و كي گرفته جانم؟؟
ما عاشق و عاشقي همين است الحق كه چقدر دلنشين است
سرخوش به كنار جوي بوديم از زلف نگار ميسروديم
ناگاه كسي كشيد دستم از خواب پريدم و نشستم
تخت بغلي رفيق داوود گفتا كه بلند شو پسر زود!!
هنگام هواخوري و شام است گر دير روي غذا تمام است
با مهريه اي كه اين چنين است زندان همه عمر در كمين است
" ماهنامه ي طنز بچه مشد "
نظرات شما عزیزان:
ادامه مطلب